دیدار نوزدهم از یکشنبه های شهدایی جهت دیدار با خانواده شهید اسداله علی اصغری در شهر قره آغاج مورخ 1401/03/29 برگزار گردید.

 

نوزدهمین دیدار از سلسله دیدارهای خانواده معظم شهدا در بیت برادر شهید اسداله علی اصغری برگزار گردید. قرار ما ساعت 5 عصر بود . مانند دیگر خانواده های شهدا به گرمی ما را پذیرفتند و دو تن از خواهران و دو تن از برادران شهید همراه دیگر منسوبین در بیت برادر شهید حضور داشتند.
شهید اسداله علی اصغری متولد سال 1345 در قره آغاج و 28 خرداد 1366 بال در بال ملائک به خیل یاران شهیدش پیوست . قبل از پرداختن به خاطره های خانواده شهید ، مطالبی را اینجانب نگارنده که سالها با شهید همسایه بوده ام معروض میدارم.
شهید علی اصغری را همه جوانان آن روزگار و ریش سفیدان به متانت و حیا و پاک چشمی می شناختند یک شاخصه مهم دیگر شهید کم حرفی بود و به نظرم این کم حرفی و سکوت موجب شده بود خداوند درهای حکمت و معرفت را به روی این شهید عزیز بگشاید . از هیچ احد ناسی غیبت نمی کرد و در مجلسی که غیبت بود فورا آنرا ترک می گفت . از نوجوانی به کار تاسیسات و برق می پرداخت و چون در دهه 60 قره اغاج تازه دارای برق شده بود و غالب مردم ضیق مالی داشتند این شهید بزرگوار بدون مزد و اجرت به فقرا برق می کشید و شب هنگام وقتی خانواده ی فقیری در روشنایی برق می نشست رضایت در چشمان این شهید موج می زد . کار برق بلند گوها و و روشنایی مسجد در ماه محرم به عهده این شهید بود فقط به عشق سالار شهیدان انجامش میداد . هیئتی بود و علاقه وافری به اهل بیت داشت . از نوجوانی دستش در جیب خودش بود یعنی از نظر مالی هم مستقل بود و هم کمک حال خانواده میشد . نیازمندان در الویت کاری ایشان بود . از قبیل لوله کشی و وصل آب شرب، حتی من دیده بودم برخی که از نظر مالی تمکن داشتند و کار تاسیساتی مورد نیاز بود این شهید کار نیازمندان را در الویت قرار میداد. چشم پاکی و حیایی آمیخته با تقوای این شهید مخصوصا در بین بانوان ایل و طایفه زبانزد بود . از همان جوانی نوری در چهره اش بود که آدمی آن موقع نمی دانست ولی شهدا از قبل انتخاب شده بودند.
برادر بزرگ شهید گفت محل خدمت این شهید در تهران بود و برنامه ای هم برای تغییر محل خدمتش نبوده است ولی این شهید همراه دو سه نفر از دوستان تقاضای اعزام به جبهه می نمایند و نهایتا به چنگوله اعزام میشوند . در مرخصی آخرش وقتی خواست برود گفت که عملیاتی در پیش هست و من نگذاشتم بقیه را ادامه دهد گفتم انشاالله هم شما و دوستانت همگی صحیح و سالم به اغوش خانواده بر می گردید و رفت. بیشتر از یکماه شد ولی اثری از نامه و مکاتبه نشد و در رادیو هم شنیدیم که ارتش عملیات نصر 3 را انجام داده است . روزی یکی از منسوبین از تهران زنگ زد و گفت به او اطلاع داده اند اسداله زخمی شده و در بیمارستان اهواز بستری هست . ما سه نفر اول رفتیم تهران و از تهران با قطار به اهواز عزیمت نمودیم . زمانی که به پادگان رسیدیم تعدادی هم از والدین سربازان برای جویای حال فرزندان خود امده بودند . درب جبهه پادگان شلوغ بود ولی هیچکدام را به داخل راه ندادند لذا تمامی کسانی که از فرزندان خود بی خبر بودند به بیمارستات اهواز رفتیم . شهر اهواز در یک حالت نیمه جنگی بود. در اطلاعات بیمارستان وقتی گفتند بروید معراج شهدا ، اولش متوجه نشدیم و اصرار کردیم که باید بیمارستان را بگردیم. ما را جهت دیدن لیست مجروحین به دفتری هدایت کردند آنجا سربازی دفتر را گشود و اسامی که به ردیف نوشته شده بود چک میکرد صفحات اول و دوم را نگاه کردیم وقتی صفحه سوم را باز کرد من قبل از سرباز اسم اسداله را دیدم و همان لحظه چشمم به خطی که با خودکار قرمز جلوی اسمش نوشته شده بود شهید………. دیدم . تاریخ شهادت 28 خرداد بود و اکنون 20 روز بیشتر از شهادتش می گذشت . گویا در عملیات چون بی سیم چی بوده در لحظه انتقال پیکر شهید پلاکش گم شده بود و در بیمارستان فقط اسمش را می دانستند و محل اعزام مجهول بود تا نهایتا ادرس شهر خودمان را دادیم و پیکر مطهر شهید همراه دیگر شهیدان با قطار به تهران و از آنجا با قطار به هشترود و نهایتا در استبقال و حزن و اندوه همشهریان مهربان تشییع و در گلزار شهدای شهر قره آغاج آرام گرفت.
خواهر بزرگ شهید او را با حیاترین پسر زمان خود می داند و زمانی که از خاطرات برادر می گوید لبخند و اشک در هم می آمیزد. والدین شهید به فرزند شهیدشان پیوسته اند و یکی از برادران شهید هم دارفانی را وداع گفته است. خداوند تمامی درگذشتگان را مشمول رحمت خویش قرار دهد.
شهدا را یاد کنید ولو با یک صلوات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *