شهید حسن رستمیان در تاریخ پنجم شهریورماه سال 1341 در شهر قره آغاج مرکز شهرستان چاراویماق به دنیا آمد. پدرش حبیب خواربارفروش بود و مادرش فیروزه (فوت1358) نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند و به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سرانجام در تاریخ نهم مهرماه سال 1361 در سومار توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سینه شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای شهر قره آغاج به خاک سپردند.
روحش شاد و راهش پررهرو باد.
منبع: کتاب فرهنگ اعلام شهدای استان آذربایجان شرقی ، جلد اول ، صفحه 431 ، بند 4035
3 پاسخ
سلام عرض ادب خداخیرتون بده إن شاالله بنده زندگی نامه شهید حسن رستمیان رامطالعه کردم چندمورد قابل اصلاح است پیشنهاد میدم درصورت امکان اصلاح فرمایید.
1-تحصیلات ایشون دیپلم بود
2-مادراین شهیدعزیزسیده فیروزه موسوی مادرهمسرحقیر وزن عمویم هستند
3-وشغل پدربزرگوارایشون هم لباس فروش بودنه خواربارفروش
شهید حسن رستمیان وقتی ازمرخصی به جبهه برمیگشتندیک شب مهمان ماشدنددرتهران فردای اون روز درحال خداحافظی ازمامادربنده به ایشون گفتن حسن جان شمارفتی جنگ کردی ومجروح هم شدی دیگرنرو
حسن در جواب گفتند زن عموجان اگرشمابریدازنزدیک جبهه روببینیدتصمیمتون عوض خواهدشدچون دشمن داردبدترین تجاوزها روبه ملت وهم وطنانمون انجام میده حتی سینه زنان وطتنم رابریدنداون وقت من چطورنروم دیگه مادرتااین حرفها وشنیدندمنقلب شدندوگفتندپس بروبه امیدخدا وایشون رفتندبسوی جبهه های حق علیه باطل چند ی نگذشته بودخبرشهادتش دریافت شد وپیکرعزیزشون بعدازتشیع جنازه درشهرقره آغاج به خاک سپرده شده .روحشون شادویادشون گرامی
حقیر عباداله رستمی
1401/04/24
اینجانب در عملیات مسلم ابن عقیل همرزم بودم وقتی ایشان ترکش خورد در کنار ایشان بودم ایشان را در یک سنگر آوردیم و من کنارش نشستم به من می گفت رضا تشنه ام تشنه ام تشنه ام ای خدای عزیز من خواستم به ایشان با قمقمه کمی آب بدهم اما یک امدادگر گفت اگر آب بدهی خون ریزی از بدنش بیشتر می شود لب هایش شدیدا خشک شده بود کمی لب هایش را مرطوب کردم ولی مداوم می گفت رضا جان آب رضا جان آب خون ریزی شدیدی داشت از سینه اش خون فوران می کرد و شرایط طوری بود که نمی شود ایشان به عقبه انتقال داد زمان زیادی نگذشت که چند نفس عمیق کشید و در حالی که چشمانش باز بود چشم های روشن زیبایی داشت نفسش قطع شد و به شهادت رسید و ایت من بودم که دستم را چشم های زیبایش گذاشتم و پلک هایش را بستم اکنون بیش از ۴۰ سال می گذرد اما آن صحنه ی غم انگیز در خاطرم هست خیلی دوست داشتم بروم سر مزار ایشان اما در اینترنت جستجو کردم و دیدم در شهرستان هستند .
حسن جان رضا هستم آخرين کسی که در لحظات حیات از او آب طلب کردی و نتوانستم آب به شما بدهم و خیلی مظلومانه به شهادت رسیدی مرا شفاعت کن همیشه به یادت هستم
این بود بخشی از خاطرات من که افتخار داشتم چند ماهی در کنار این شهید عزیز باشم بسیار آرام ، مهربان. مودب ، مومن و دوست واقعی
روحت شاد عزیز خداوند – رضا صالحی
آدرس ایمیلم را درج می کنم اگر بستگان ایشان تمایل داشتند برای من پیام بفرستند.
Salehi.onyx@yahoo.com